آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
دل مشغولی یه ناشناسم... حتی برا اون که عاشقشم... تو تنهاییم پا نذارید...
گاهی باید چمدانی کوچک به اندازه یک تکه از دلت که هنوز در دستانت باقیست انتخاب کرد... باید گذاشت و گذشت... چشمها را بست و رفت... دور شد از قضاوت های یکطرفه و قصه های تکراری این موجودات دوپای مدعی احساس... باید رفت به نقطه ای برای آرامش... آرامشی هر چند کوتاه و موقتی... باید برای پیدا کردن چاهی عمیق برای دفن خاطرات تلاش کرد... باید رفت
میدونید بعضی وقتها با اینکه با همه ی وجود عاشق خونه ای هستی که واسه تنهایی هات ساختی تا وقت و بی وقت بهش پناه ببری و بغضاتو درش خالی کنی باید بذاری بری...باید اون خونه رو خراب کنی وبری یه جای خیلی دور.خیلی خیلی دور.جایی که کسی نشناستت.کسی نبینتت و ازت نپرسه داری چی کار می کنی جاییکه دیگه کسی تو رو بخاطر گناه نکرده تنبیه نکنه جاییکه مدام پیام نیاد و بهت گوشزد کنند که تو دیگه حتی اینجا هم جایگاهی نداری و فلان و بهمان باید بری جاییکه ............. نمیدونم چی دارم تایپ میکنم
دو شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, :: 4:32 :: نويسنده : مژگان
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
آرامش آرزو میکنم.
دو شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, :: 7:19 :: نويسنده : مژگان
ماندن همیشه خوب نیست...
رفتن هم همیشه بد نیست...
گاهی رفتن بهتر است...
گاهی باید رفت...
باید رفت تا بعضی چیزها بماند...
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند....
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد،
مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور...
و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت،
مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی!
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی!
شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند...
نمیدانم...
شاید باید سر به زیر رفت...
هر چند با اندوه!
شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش...
رفتن همیشه بد نیست...
هرچند شکسته...
شاید باید آنگونه بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود....
شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند ...
حـــــــــــــــــــال باید رفت،فقط باید رفت ...
دو شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, :: 5:10 :: نويسنده : مژگان
![]() ![]() |