پوزش
 
درباره وبلاگ


احساسات تنها یک ضعفِ... مخصوصا برای کسی که رو احساساتش کنترل نداره...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 17859
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

پرش به بالای صفحه
از بازدیدتون خوشحالم
دل مشغولی
یه ناشناسم... حتی برا اون که عاشقشم... تو تنهاییم پا نذارید...




 

سلام :)

 

میدانم خوب هم میدانم . حق با شماست . هر چه هست و هر چه فکر میکنید حق با شماست .

 

 

من در سالهای اخیر فقط میخواستم برای ساعاتی از دنیا و گرفتاریهایش . از استرسها , از شلوغی ها , و از هر آنچه در دنیای من وجود داشته و دارد فرار کنم .

 

دلم میخواست در دنیای مجازی بطور مجازی با هم باشیم و فارغ از دنیا و مشکلاتش .

 

دلم میخواست این ساعات همه ی دنیا را بدست فراموشی بسپارم .

 

همیشه و از همان اوایل عرض میکردم که من نمیخواهم به کسی دل ببندم چرا که از آخرش , از جدایی ها می ترسم . اما ......

 

سعی کردم هیچگاه چهره ای را نبینم ( که نشد ) تلاش کردم صدایی را نشنوم ( که نشد )

 

دوستانی از سر محبت , از سر لطف و صفا تلاشهایی کردند تا دنیای مجازی را به دنیای واقعی پیوند زنند !

 

غافل از اینکه این همانی بود که من را آزار میداد !

بقول قدیمی ها که میگفتند از هر چه بترسی بر سرت خواهد آمد . ( قانون جذب حالا )

 

اینرا قبول داشتم و هر شب با ترس از لحظه و زمان جدایی و خداحافظی و استرس ناشی از آن با قرص خواب آور خوابیدم .

 

چرا که بارها و بارها بخصوص وقتی احساس میکردم به دوستان نزدیکم یعنی زیر آسمان یک شهریم .......

 

آخ که چه ها بر من گذشت !!!!

در این سالها خیلی شبها در زیر آسمان شهر شماها شب تا به صبح خواب بر چشمم نیامد !!!!

 

و گاهی هم با احساس دوستانی که به زیارت و یا ..... به شهر ما آمده بودند و ......

 

نمیتوانم بگویم حالی را که بر من گذشت ..........

کلمات هیچگاه  را نمیتوانند حسها تشریح کنند و البته نگارش من هم در حدی نیست که ذره ای بتواند بیان کند .

 

بگذریم وقت شما را بی جهت نگیرم .

در اطراف من آدمهای زیادی بودند و همینجا هم هستند اما هیچیک برای خودم نیستند !!!!

این را اثبات کرده اند بطوریکه همیشه دلم میخواست شرایطی را فراهم کنم و ببینم آیا .........

اما دوستان مجازی ام بخصوص در کلوب اینگونه نبودند بلکه آنگونه ای بودند که من آرزوی داشتن یکی از آنها را در دنیای واقعی و پیرامون خودم داشته و دارم .

ولی هیچگاه نخواستم این دوستان به دنیای واقعی ام نزدیک شوند ! چون پیامدش برایم قابل تصور نبود . و ترس از خراب شدن دنیای مجازی ام اجازه نمیداد که آنها را ملاقات کنم و بطور کلی چون همیشه از رسیدن لحظه ی آخر ( وداع ) وحشت داشتم نمیخواستم دلبستگی به حدی شود که قابل تحمل نباشد گرچه همین حد مجازی نگهداشتن هم باعث شد همانی که ازش می ترسیدم برسرم آید .

نمیدانید و باورتان هم نمیشود و لازم هم نیست حتی تجسم کنید بر من چه گذشته و میگذرد .

بهرحال اینجا شرایط فرق میکند و به گمانم هیچگاه به هیچکس چنان دلبستگی پیدا نکنم که به ...................

بهرحال گذشت فقط خواستم عذر خواهی کنم و میدانم آنچنان بد کرده ام که شرم دارم طلب عفو و بخشش نمایم .

فقط این آخرها تلاشم این بود که ارتباط کمرنگتر و به همان نسبت جدایی راحتتر شود .

این مطلب را در وبلاگهای دیگرم ننوشتم چرا که گمان بردم دوستان به آنجا شاید سری بزنند .

و من این مطلب را برای این ننوشتم که دوستان تا من .......... بخوانند .

فقط آرزوی دارم پس از من بماند . خدا را چه دیدید شاید روزی و روزگاری گذر آنهایی که از من آزرده خاطرهستند به اینجا افتاد .

اکنون که این مطالب را میخوانید شاید من در بین شما نباشم پس نه برای بازسازی ارتباطات است و نه از روی تملق که از این آخری تنفر دارم .

برای همگی عمری طولانی با عزت و آرامش آرزو دارم .

 

دوستان کلوبی ام را که سالها با آنها ( شما ) زندگی کرده ام هرگز فراموش نمیکنم هرگز چرا که در تمام عمرم ساده ترین و بی آلایش ترین دوستیها را با آنها (شما) داشتم پاداش این نیکی و احسان شما با خدای رحمان و رحیم .

راستی حالتون خوبه ؟ ایام به کام است ؟ انشاا... اینگونه باشد .

 

من بسیار خوبم و اصلا دلم برای هیچکدام از شما تنگ نیست و مشغول خوشگذرونی هستم :)) باور کنید :)

 

یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







دو شنبه 12 شهريور 1398برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : مژگان